قرمزی لبهایش عجیب دمخور سفیدی دندانهای شیری اش شده است.
لب از لب که برمی دارد، بوی ریحان و یاس بهشت را می شنوی. گویی سالهاست غذایش گلهای بهاری بوده است.
خنده هایش مست می کند روحت را.انگار امید را در صدای خنده هایش ریخته اند.
صدای نازک فرشته ای مثل رنگین کمان در آسمان زمین قوس برمی دارد. گویی خدا می گوید گوش کن این صدا را و ببین این موجود را،… و به خودش می بالد.
و باز که لبهایش مانند پرهای پرنده ای هنگام خواب، آرام بر روی یکدیگر می آیند، انگار قوی آرامی، با ناز سر در پرهایش می گذارد و چشمانش را می بندد.
و تو دوست داری که باز، لب از لب وا کند واعجاز خنده اش را ببینی. آنقدر تکرار کند و بخندد تا تو به راز زیبایی اش پی ببری.
اما افسوس که با هر لبخندش بیشتر افسون و مدهوش می شوی تا هوشیار.
لذت بردم زیبابود
تشکر از حضورتان مهربانو.
چقدر زیبا و جذاب نوشتی عزیزم.به دلم نشست
دلتون شاد و پر از امید، مهربان بانو!
قلمتان سبزوجاوید بانوجان احسنت برشما
زنده باشید. احسنت بر شما همراهان نازنین.
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات