تپه جاویدی و راز اشلو را می خوانم. آنجا رسیده ام که در بحبوحه عملیات و بوی دود و خون و خاک و تاریکی هستند. عمو مرتضی قبل از عملیات با چه سختیهایی با کمک همراهانش به شناسایی مواضع دشمن رفته بودند.
عملیات والفجر۲ با رمز یا الله… یا الله… یا الله آغاز شد. بین عملیات، هرکدام از نیروها یک تنه مثل شیر بودند. از یک فرمانده دستور می گرفتند اما خود، فرمانده وار ایثار و جانفشانی می کردند و پیش می رفتند.
کتاب باز بود و چشمهایم بر روی نوشته ها بود. اما ذهنم جای دیگری بود. این همه خون روی زمین ریخته شد، این همه روح به آسمان پرکشید. این همه بیخوابی، گرسنگی، و ذکر و توسل هدفش چه بود؟ شاید هر کدام از فرماندهان جنگ در هر منطقه به وظیفه ی خود عمل کردند که امروز امنیت و آسایش در این سرزمین برقرار است. هیچکدامشان نگفتند من به تنهایی نمی توانم جنگ را به پیروزی برسانم. تنها چیزی که ورد زبانشان بود عمل به وظیفه و مقاومت بود. مقاومت،…
راستش گاهی یادم می رود که من هم وظیفه ای دارم و باید به وظیفه عمل کنم. یادم می رود که به شناسایی مواضع دشمن زندگی ام بروم و عملیاتی کار کنم؛ خستگی ناپذیر باشم؛ شب بیداری داشته باشم؛ و با توکل و توسل به خط حمله بزنم و عملیات را آغاز کنم.
عملیات من مادر در سنگر خانواده ام است. مقابله با دشمن و تلاش و ایثار برای اینکه سنگر به دست دشمن نیافتد و حکومت اسلامی خانواده ام را حفظ کنم.
شاید رمز عملیات من (یا زهرا) باشد.
یا زهرا…
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات