خیلی به اصطلاح خودش رو می گرفت. از در خونه که بیرون می رفت، سلام و علیکش همیشه خشک و رسمی بود. توی جمع خانوادگی اصلا با مردهای فامیل گرم نبود. بقیه یک دل سیر فوتبال می زدن. اما او یه گوشه می نشست و به چیزی خودش را مشغول می کرد. گاهی اوقات هم به کناره زمین می آمدو بازی را تماشا می کرد.معلوم بود دوست دارد بازی کند، اما غرورش اجازه نمی دهد. خرید که می رفت، هیچ چیزی را سوایی نمی خرید. فقط به فروشنده می گفت فلان مقدار میوه یا تره بار می خواد و کارت می کشید و روانه ی خانه می شد.استاد دانشگاه، دکترای … ، دوتا مدرک کارشناسی و استاد زبان بود. فکر می کرد هر کسی که این مدارک را دارد یا اصولا تحصیلات دانشگاهی داشته باشد، دیگه نباید با بقیه بجوشد یا نباید بادمجان، گوجه سوا کند.
البته این درد، درد مشترک خیلی از ماهاست. یاد نگرفتیم که غرور و شخصیتمان را صرف این کنیم که به طرف گناه و عصیان نرویم و نافرمانی خدا رو نکنیم. یاد نگرفتیم کسی که چهارتا کتاب خونده و باسواد هست دیگه نباید دروغ بگه، غیبت کنه. نباید مغرور و خودبین و خودخواه باشه. یاد نگرفتیم خاکی تر از اونی باشیم که این چهارتا کتاب رو نخونده.فکر می کنیم اونکه کتاب نخونده باید کوچه بازاری باشه و بی شیله پیله، با همه بجوشه، بخنده، گپ داشته باشه، اما من نه! من نباید به این کارها دست بزنم. آخه در شأن و شخصیت من که تحصیل کرده هستم نیست.
نه خیر آدم! شأن شما بعد از تحصیلات این است که خودت و خدایت را بیشتر شناخته باشی و گناه نکنی.شأن شما این است که زبان بقیه را بفهمی و درک کنی و در کار خیر و خوبیها السابقون باشی.
نظر از: طوباي محبت [عضو]
سلام طوبای محبت.تشکر از این همه محبت.
التماس دعا.
سلام بانو
چند بار به وبلاگتون سرزدم متاسفانه سیستم فعال نبود نمیدونم چرا؟
مطلبتون بسیار عالی و درد بعضی مدرک داران و مدرک گرایان امروز است کاش کمی بخود بیان
ممنون عالی بود
سلام مهتاب جون.
وای شرمنده. چه قد شما با زحمت وارد وبلاگ میشید.
خیلی خوش اومدی.ممنون از نظراتت بانو.
متأسفانه خودمم فقط صبحها میتونم به راحتی وارد وبلاگم بشم.بقیه ساعات روز خیلی سخت میشه.حالا علتش نمیدونم سرعت پایین نت باشه یا چیز دیگه نمیدونم
احسنت.
ما گاهاًخیلی از ارزش هارو جاذبه جا میکنیم
ممنون از حضورت آلمای عزیز
بسیارمفیدبیان کردین
تشکر از لطفتون بانو
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات