شب قدس است. شب آخرین جمعه ماه رمضان.
کودکم را روی پاهایم تکان می دهم و برایش لالایی میخوانم. آرااام چشمانش را می بندد. با حرکت پاهایم، شانه هایش تاب می خورد. رنگ امنیت را در چهره اش می بینم. خیالش آسوده است که در آغوش مادرش خوابیده است.
به ناگاااه به یاد کودکان در گهواره فلسطینی می افتم. قلبم سنگین می شود و در گلو احساس خفگی می کنم. یادآوری چشمان اشکبار کودکان فلسطینی، آرامش شبانه را به شبی اشک آلود و پراز نگرانی تبدیل می کند. کودکانی که از شیرو شب و نان و خواب گذشته اند و تنها آغوش گرم و آرام مادر را می خواهند که بی دغدغه برای خوابشان لالایی بخواند. لالایی آرامی که بوی جنگ ندهد. لالایی آرامی که بتوان از پس آن ستاره های آسمان را بدون دود و خاک دید. لالایی آرامی که نسیم و خنکای رود را از پنجره های بازِ خانه ها به روی گونه هایشان بیاورد.
چه شب ها که ما آسوده خوابیدیم و آنها خواب نداشتند.
عذاب وجدان رهایمان نمیکند چرا که هم مسئولیم
بله. این جمله از امام علی علیه اسلام هیچ وقت از ذهن من نمیره که فرمودند: اگر از غم اینکه از پای یک زن یهودی خلخال را به ظلم بکشند، بمیرم،سزاست.
حالا این زن و بچه ها که مسلمان هستند
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات