مهمانهای عزیزی داشتم. برای همین از صبح ذوق و شوق ساعت دوازده ظهر را داشتم که برسند. آنقدر دوستشان داشتم که بی وقفه تا خود ساعت دوازده مشغول بودم. تمام خانه را گردگیری کردم و برق انداختم. یه پارچ، شربت خنک کاسنی آماده کردم. غذای خوشمزه ای را که می دانستم از دیدن آن ذوق و از خوردنش غش می کنند پختم. زیباترین و خوشرنگ ترین لباسم را پوشیدم.
زیر سفره ای را پهن کردم و سفره را رویش انداختم. به تعدادشان بشقاب و پیش دستی های چینی گل قرمزی جهیزیه ام را چیدم.کنار هر کدام قاشق و چنگال گذاشتم. نمکدان را فقط یک عدد گذاشتم.آخه تعدادشان زیاد نبود. یک سبد سبزی تازه و خوش عطر را تزیین کرده وسط سفره گذاشتم. اما غذا را نیاوردم. ترسیدم سرد شود و از دهان بیفتد.
دلم تاپ تاپ می کرد. احساس کردم دیر کرده اند. دیگر داشتم نگران می شدم. یکبار دیگر همه ی خانه را چک کردم. حوله برای خشک کردن دست و صورت، لباسهای راحتی،… . راستی یادم نبود الان که بیایند اول باید بهشان از آن شربت کاسنی خنک بدهم. مطمأنم خسته و تشنه هستند. در همین فکرها بودم که زنگ در به صدا درآمد. دویدم طرف در و هنوز باز نکرده به زمین زانو زدم. دستهایم را باز کردم و فرشته های مهمانم را بغل گرفتم و یک دل سیر بوسیدم. فرشته هایم تازه از مدرسه آمده بودند و خسته. بیشتر از این نباید معطلشان می کردم.
بله مهمانهای من فرشته های زندگی ام بودند.
چه حس زیبایی!
زندگیتون فرشته بارون
خیلی جالب و دلنشین بود
موفق باشید
سلام و تشکر از این همه انرژی.
موفق و عاقبت به خیر باشید.
نظر از: طوباي محبت [عضو]
سلام طوبای با محبت
خوشا به حال من با چنین دوستای خوبی
سلامت و عاقبت بخیر باشید
چه حس مادرانه ی زیبایی
ممنونم از نگاه قشنگتون
نظر از: اندیشه ی پرواز [عضو]
ممنونم بانوجان.
خوشبختی رو براتون آرزو دارم
بسیار زیبا بود.خدا براتون نگه داره
نظر لطف و زیباتون هست. ممنونم الما جان. تشکر از حضورتون.
خدواند وجودشان را پر برکت قرار دهد،چقدر این فرشته ها دوست داشتنی اند.
وااااقعا دوست داشتنی و شیرین.
ممنون از حضورتان بانو.
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات