آقا جان،
نفسهای زمان به شماره افتاده است. مرتب سرفه می کند. تب دارد.پشت درهایicu به انتظار ایستاده ایم.کرونای دروغ، حسد، جنگ،دروغ، کشتار و خونریزی، بی دینی و بی ایمانی و… صدها کرونای دیگر به جان نفسهای زمین و زمان افتاده است.نفس کشیدن سخت شده است. از تب زیاد لباسها خیس شرم می شود.دیواره ی ششهای ایمان سیاه و کبود شده است. دیگر این ایمان به درد نفس کشیدن و ادامه حیات نمی خورد. حتی با ماسک هم نمیتوان آن را حفظ کرد و به حیات ادامه داد.
چاره ای نیست.هیییچ چاره ای نیست.این جسم وروح دیگر مضطر مضطر مضطر شده است. تنها با بودن و حضور حکیمی چون تو، کروناها شکست خواهند خورد؛ ایمان نفس می کشد و اسلام ناب در سلولهای ایمان بشر جان می گیرد.
آقا جان، پیر و جوان به این کرونای شر مبتلا شده اند. پس چرا نمی آیی؟
آخرین نظرات